قاصدک،قاصدک...هان!چه خبر آوردی؟! خُذْ بِقَلْبِي إِلَى مَرَاشِدِي...ودلـــــــــــــم را به نقطه اي که خيرم در آن است متوجه ساز .
| ||
یکی مهربانیم را اشتباه گرفت دم نزدم! یکی صداقتم را نادیده گرفت،سکوت کردم! یکی غرورم را به بازی گرفت،نگاهش کردم! از اینجا به بعد فهمیدم،دنیا جاییست که اگر مثه بقیه نباشی له میشوی! خواستم مثه بقیه باشم،گفتند تو «خوب باش»! خدایا ببخش!!! اما بندگانت دیگر برایم فرقی نمی کنند،من عوض شدم تا بدانند اگر خوب بودم،وظیفه ام نبود ؟ معرفت داشتم....! [ دوشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۳ ] [ 22:48 ] [ زینب جون ]
اولین روز دبستان بازگرد [ سه شنبه دهم مهر ۱۴۰۳ ] [ 21:37 ] [ زینب جون ]
|
||
[ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |